رمان دزد و پلیس(2)

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


- ببین نوذری ... تا پنج دقیقه ی دیگه میای اینجا! شیر فهم شد وگرنه وسایلتو تحویل می دی و میری! 

بعدش صدای بوق اومد که حاکی از قطع شدن بود.

 تلفن دادم به افسر و شیشه رو بالا دادم و حرکت کردم و اون محل لعنتی رو ترک کردم. 

فکرم مشغول بود. 




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

موضوعات مطالب